وقتی تو اومدی...

بیا مامانم

1394/5/12 11:09
نویسنده : هدا
94 بازدید
اشتراک گذاری

مامان منو ببخش، اگه گاهی غمگینم و تو حسش می کنی

مامان این غم به خاطر تو نیست

به خاظر وجود مقدس و پاک تو نیست

یه حس عجیبه، اینکه تو میای، میای بغلم، ولی من دلم تنگ میشه برای این روزا

روزایی که توی دلمی، لگد میزنی، تکون میخوری، باهات حرف می زنم

انکار نمی کنم از زایمان می ترسم، نگرانیهای طبیعی یه مادرو دارم، که ایا همه چی خوب پیش میره؟ تو کلاس بارداری خانمه می گفت این طبیعیه

مامان این روزا پرم از حسای متناقض

ولی تو همه این حسا، حسی که از همه قویتره اینه که دوست دارم...خیلی دوست دارم، یه جور عجیبی دوست دارم

یه جوری که کاملا یونیکه

و منتظرم ببینمت و در اغوش بگیرمت

مامان اتاقت فوق العاده زیبا شده

پرده هایی که خاله دوخته، وسایلی که مامان جون و بابا جون خریدن

کادوهایی که مادرجون برات اورده همه و همه مال توهه و همه منتظرتن

بیا مامان...سالم و سلامت بیا بغلم

پینوشت: مهمونی سیسمونی خیلی خوب پیش رفت، کیک خیلی خوشگل بود، مهمونا هم همه کادوهای خوشگل اوردن ، غذا هم عالی بود

و منم خیلی خوشحال بودم که تو رو دارم...بیا عزیزم، منتظرتیم...

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)