وقتی تو اومدی...

این روزات

سلام عزیزم از دیروز یه اخلاق جالبی پیدا کردی، وقتی داری شیر میخوری غر میزنی!!!! عزیزم، قربونت برم، فکذ کنم وقتی شیر بیشتر میخوای اینطوری غر میزنی چهارشنبه همین هفته هم مامانی اومد که ببرتت حموم، آخه من هنوز می ترسم ببرمت، بعد تا مامانی رو دیی زدی زیر گریه بغلش هم که رفتی همچنان گریهههههههههه، یغنی بعلهههه برای اولین بار رسما غریبی کردی اونم با کی، مامانی طقلی که این همه هواتو داره و دکتر بردتت و 40 روز تمام از تو و مامی پذیرایی کرده چند وقته دستتو شناختی و میخوری، مخصوصا وقتی گشنته، اولا فقط دست راستتو میخوردی ولی الان دست چپتم گاهی میخوری امروز خونه مامانی بودیم و تو با بابایی چنان اغون اغونی می کردی که خدا میدونه، خیلی با نمک س...
20 آذر 1394

بدون عنوان

سلام بي بي سه ماه و نيمي من اين روزا همششششش ميخواي بغل باشي، من دوست دارم بغلت كنم و حست كنم ولي هم خسته ميشم هم اينكه به كاراي ديگه اصلا نميرسم ولي با اين حال تا جايي كه بتونم بغلت مي كنم و برامم مهم نيست بگن بغلي شدي، مهم اينه كه تو راضي باشي عشقم گفته بودم عادت كردي به دمر خوابيدن، دارم سعي مي كنم اين عادتو از سرت بندازم و هي طاق باز  ميخوابونمت، همين باعث ميشه مجبور شم بيشتر حواسم بهت باشه، تو روز رو پايي و شبا هم بيشتر كنار گهوارتم دو روزه صبحا ساعت چهار و پنج  بيداري و پي پي مي كني و در نتيجه دو ساعتي براي خودت بيداري، اين باعث ميشه خواب من بهم بخوره، چون شبا تا خوابم ببره ساعت دو اينا ميشه در نتيجه از شدت خواب گاهي...
17 آذر 1394

اين روزا

عزيزم سلام الان ساعت يازده و نيم شبه و تو خوابيدي. عين فرشته ها وقتي نگاهت مي كنم لذت مي برم عشق ماماني تو گاهي  خسته ميشم خصوصا وقتي كم خوابي اذيت مي كنه ولي واقعا عاشقتم، واقعا دوست دارم و اين اينقدر نيروي قوي اي هست كه باعث شه خستگي رو كنار بذارم مامان هر چي بزرگ تر ميشي شيرين تر ميشي و  من بيشتر لذت ميبرم از مادري امروز رفتيم خونه عمه مامان و تو ماه بودي، دوبار مجبور شدم بشورمت كه يه بار دختر عمه مامان كمك كرد و يه بار خاله تو كرير مي شيني و باهات حرف ميزنم و تو ذوق مي كني كلمه اغونو خيلي خوب ادا مي كني دو سه روزه ياد گرفتي دستتو مشت كني و ببري تو دهنت، البته كه هميشه درست نميره تو دهنتو گاهي ميره تو ...
3 آذر 1394

گریتو نبینم

فکرم مشغولت شده گاهی وسط شیر خوردن یهو میزنی زیر گریه گاهی هم یهو شیر می پره تو گلوت فکر کنم اینا علایم رفلکسه، نمی دونم چطوری ولی من یه بار همون وقتی که یه ماهت بود بردمت سونو و رفلکس نداشتی نمی دونم چی شد که به نظرم الان داری وقتی داری شیر میخوری و یهو شیر می پره تو گلوت، یا وقتی داری شیر میخوری و یهو انگار گلوت میسوزه و میزنی زیر گریه قلبم کنده میشه از جاش، مخصوصا که گریت خیلی ناله داره الانم خوابم نمیبره همش دارم فکر می کنم نکنه من با خوردن چیری باعث شده باشم تو رفلکس داشته باشی فردا هم قراره با بابا ببریمت پیش دکتر پسرم نمی تونم گریه و ناراحتیتو ببینم نمی تونم ببینم این طوری گریه می کنی، ولی مجبورم قوی باشم که...
28 آبان 1394

شیرتو بخور مامانی

چند روزه یه کم مامان نگران شده اخه چند روزه یه کار عجیب می کنی وقتی گریه می کنی و می خوای شیر بخوری، گاهی گریتو قطع نمی کنی و حتی شیر نمیخوری، یعنی همچنان گریتو ادامه میدی و انگار نمی خوای شیر بخوری، این حالتت منو خیلی نگرن می کنه، همش حس می کنم دوسم نداری و نمی خوای دیگه شیر بخوری، یه مذلی هم گریه می کنی که ادم دلش کباب میشه واست نمی دونم چرا این کارو می کنی، سعی می کنم نازت کنم و قربون صدقت برم شاید دوباره شیر بخوری گاهی جواب میده، نمی دونم این کارو چرا انجام میدب. چون دلت میحواد نوازشت کنم که من حتما این کارو می کنم یا دلیل دیگه ای داره اخر هفته سه ماهت تموم میشه و برای قد و وزن باید ببریمت دکتر، همون موقع چک می کنم با د...
24 آبان 1394

١٠ هفتگي

باورم نميشه ١٠ هفتت شده مامان قيافت خيلي عوض شده، ماشاالله خيلي خواستني و ناز شدي، تو دل همه جا باز مي كني مهمترين اتفاق تو اين روزا براي مامان افتادن حلقهختنت بود ما ١٨ مهر ختنت كرديم تو بيمارستان لاله، معمولا بايد حلقه تا دو هفته مي افتاد ولي حلقه تو نيفتاد كه نيفتاد من خيلي نگران بودم، هر گريه و بيتابيتو ربط ميدادم به اين موضوع، اعصابم خورد بود حسابي، تا اينكه پنجشنبه صبح ٧ ابان برديمت دكتر ، وقت گرفتيم ولي از اونجايي كه دكتر ديرتر ميومد اومديم خونه كه دوباره برگرديم، همون موقع كه عوضت كردم ديدم نصف حلقه جدا شده وااااي انگار دنيا رو به مامان داده بودن، رفتيم دكتر و گفت بايد بازت بذاريم اين رطوبت باعث شده دير بيفته هيچي د...
14 آبان 1394

با چشم دنبال مي كني

از ديروز مامان ماها رو با چشم دنبال مي كني البته تو يه حوزه محدود. مثلا داري مامانو نگاه مي كني بعد مامان پا ميشه بانگاهت تا يه جايي دنبالش مي كني به نظرم ديدت خيلي بهتر شده چون ادمها رو تو فواصل دور هم مي بيني يه كاغذ ديواريها هم علاقه داري با علاقه نگاهشون مي كني، پرده چوبي راهرو رو هم ايضا :))))
28 مهر 1394

خوش اومدی به زندگیمون

مامانی عزیزم، پسر گلم، خوشگلم،مادری امروز تو توی گهوارت خوابیدی و من دارم برات می نویسم مامانی تو باید طبق حساب کتابامون اواسط شهریور می اومدی، ولی برای اومدن به این دنیا عجله داشتی مامانی و جمعه سی مرداد اومدی. جمعه سی مرداد ساعت دو و نیم بعدازظهر اومدی و خوش اومدی گل مامان بابا. از اون روزی که تو اومدی و زندگی ما رو نورانی کردی الان 52 روزمی گذره، ای روزا برای من مثل برق و باد گذشت. تو این روزا تو جلوی چشم من رشد کردی و قد کشیدی و من روز به روز بیشتر عاشقت شدم. تو این 54 روز خیلی اتفاقا افتاد، از اخر به اول لیست می کنم که یادم بمونه: 18 مهر ختنه شدی مامانی و هنوز مامان نگرانه که همه چی خوب باشه، الهی بگردم برات یکی دو ...
22 مهر 1394

هفته 37 پسرگلم

سلام مامان الان تو هفته 37 هستی و من با همه وجود دلم میخواد بیای بغلم و بتونم بوت کنم و بغلت کنم. هفته بعد میرم پیش دکتر و معلوم میشه اقای کوچولوی من کی باید بیاد و چطوری باید بیاد. از دیروزم من و تو داریم باهم میایم سرکار. تا این روزای آخرو سرکار باشیم و من بتونم از اونور بیشتر کنارت باشم. بماند که چقدر لگد زدنات و تکونات سرکار بهم آرامش میده و باعث میشه یهو یه لبخند گنده بیاد رو لبام که فکر کنم در این حالت سایر همکارا اگه منو ببینن میگن به احتمال زیاد خل شدم :))) چند روز پیش( سه شنبه) هم لباسایی که میخوام ببرم برات بیمارستان و یکی دو دست لباس کوچولوتو شستم و باورت نمیشه همزمان گریم گرفته بود از شدت شوق و خوشحالی. مامان جو...
25 مرداد 1394