وقتی تو اومدی...

بدون عنوان

1394/9/17 14:48
نویسنده : هدا
86 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بي بي سه ماه و نيمي من

اين روزا همششششش ميخواي بغل باشي، من دوست دارم بغلت كنم و حست كنم ولي هم خسته ميشم هم اينكه به كاراي ديگه اصلا نميرسم ولي با اين حال تا جايي كه بتونم بغلت مي كنم و برامم مهم نيست بگن بغلي شدي، مهم اينه كه تو راضي باشي عشقم

گفته بودم عادت كردي به دمر خوابيدن، دارم سعي مي كنم اين عادتو از سرت بندازم و هي طاق باز  ميخوابونمت، همين باعث ميشه مجبور شم بيشتر حواسم بهت باشه، تو روز رو پايي و شبا هم بيشتر كنار گهوارتم

دو روزه صبحا ساعت چهار و پنج  بيداري و پي پي مي كني و در نتيجه دو ساعتي براي خودت بيداري، اين باعث ميشه خواب من بهم بخوره، چون شبا تا خوابم ببره ساعت دو اينا ميشه در نتيجه از شدت خواب گاهي خيليييييي خسته ميشم، ولي وقتي چند ساعت بخوابم شارژ شارژ ميشم . امروز خاله ساني نگهت داشت و من از ٨ تا ده خوابيدم و خيلي حالم روبراه شد

برات يه ست سرهمي خوشگل سفارش دادم ف دا ميرم ميگيرم :))

الان يكي دو روزم هست گردنتو خيلي بهتر نگه ميداري، داه گردنت سفت ميشه، يعني ديگه كفتر نيستي و كفتر شدنت داره كم ميشه😞

يه چيز جالب هم در مورد حموم:

هر وقت ميريم بشورمت خيلي رياكشنت جالبه، كلي ذوق مي كني از ديدن شامپو و مسواكو خوش بو كننده هوا و پرده، كلي حرف ميزني باهاشون و گردنت مثل كفتر جلو عقب ميره، منم ميگم خوب اومديم پيش اقاي شامبوسلام اقاي شامپو، سلام اقاي پرده😄😄

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)