خوش اومدی به زندگیمون

مامانی عزیزم، پسر گلم، خوشگلم،مادری

امروز تو توی گهوارت خوابیدی و من دارم برات می نویسم

مامانی تو باید طبق حساب کتابامون اواسط شهریور می اومدی، ولی برای اومدن به این دنیا عجله داشتی مامانی و جمعه سی مرداد اومدی. جمعه سی مرداد ساعت دو و نیم بعدازظهر اومدی و خوش اومدی گل مامان بابا.

از اون روزی که تو اومدی و زندگی ما رو نورانی کردی الان 52 روزمی گذره، ای روزا برای من مثل برق و باد گذشت.

تو این روزا تو جلوی چشم من رشد کردی و قد کشیدی و من روز به روز بیشتر عاشقت شدم.

تو این 54 روز خیلی اتفاقا افتاد، از اخر به اول لیست می کنم که یادم بمونه:

18 مهر ختنه شدی مامانی و هنوز مامان نگرانه که همه چی خوب باشه، الهی بگردم برات

یکی دو روزه الان صداهای خوشگلی در میاری، مثل قوون، هووم، اقووو

تازگیا انگشتتو میذاری تو دهنت، البته هر وقت تصادفی بره تو دهنت وگرنه هنوز نمی تونی ب قصد دستتو ببری تو دهنت

گاهی مامانی تو حمام سرپات میگیره :))))

اولین لبخندتو به خاله زدی، لبخند معنا دار

اولین مهمونیتو خونه عمه مامان رفتی، 12 مهر، و تو واقعا اقا بودی، بیشتر وقتو خواب بودی

دومین مهمونیتو خونه مامان عزیز رفتی ولی اونجا خیلی شلوغ بود و خسته شدی 

4 مهر یه شربت پیدا کردیم که دل درداتو کم میکرد

کلا پستونک نمی خوری و میونه خوبی نداری ولی اولین بار 19 شهریور گرفتی پستونکو، تازگیا بهتر میگیر ولی باهوشی مامان و با پستونک گول نمیخوری

بند نافت رو 6 بعد تولدت افتاد

امروز منو با چشمت دنبال کردی

دیروزم اسباب بازیتو با چشم دنبال کردی

بیست مهر برای اولین بار خیلی خوب تو ماشین خوابیدی داشتیم از مطب دکتر می اومدیم خونه

هر روزت یه چیز نو و جدیده برای من

هر روزت برام خاطره داره، چه خاطره بد و چه خاطره خوب

خاطره بد مثل زردیت و استرس اون روزام، ختنت و لکی که دیدم و قراره امروز ببرمت دکتر ببینم چیزی نباشه به امید خذا

دلم تنگ میشه واسه تموم این روزا

برای اینکه سرتو میذاری رو شونم و میخوابی

برای صدات نفسات

شاید باورت نشه ولی برای گریه هات حتی

برای شیر خوردنت که عین فرشته هاس قیافت اون موقع

برای چشمای تیله ایت

برای نگاه کردنت

برای لمست برای بوی خوبت

برای همه دلم تنگ میشه

تو بزرگ میشی و من دلم تنگ میشه مامانی

از این به بعد سعی می کنم زودتر بنویسم و خاطراتتو مکتوب کنم