وقتی تو اومدی...

تو هفته یازدهم

سلام انجریک :)) اون روز بابات میگه نونه چطوره؟ میگم نونه کیه؟ میگه بی بی دیگه، من نمیدونم چرا بهت می گه نونه، یعنی احتمالا نون کوچک؟؟؟ یا شاید نی نی کوچک :)) دیروز رفتم دکتر تغذیه، ببینم باید چه چیزایی بخورم که به درد بخوره و برای تو مفید باشه، از اون طرفم چقدر بخورم که بعد اینکه به دنیا اومدی تبدیل نشم به یه مامان چاق بعدش رفتم خونه مامان جونت، شام خوردیم و اومدیم، خیلی دلم میخواست همون جا بخوابم، بس که خسته شده بودم. تو بیمارستان هم کلی بی بی کوچولو دیدم که اومده بودن دکتر برای چک آپ، یا مریض شده بودن طفلیا دوست دارم زودتر برم برات لباس بخرم، اما من نمیدونم تو دختری یا پسر آخه ...
5 اسفند 1393

سلام انجیرم

سلام مامانی الان که من دارم این پستو برات می نویسم، به حساب خانم دکتر تو هفته 11ام زندگیتی، ولی به حساب مامان باید کوچولو تر باشی اگه تو هفته 11 باشی یعنی الان قد یه انجیری :)) پس سلام انجیر مامان :) تو بهترین نعمتی هستی که خدا به من و بابا داده، من هنوز نمی دونم تو دختری یا پسری، نمی تونم هنوز اسمی برات انتخاب کنم، فعلا تو ماهی طلایی ما هستی، golden fish ما :)) روزی صد بار خدا رو به خاطر وجودت شکر می کنم و برای آرامش و سلامتت دعا می کنم. بسیوووور دوست داریم مامان.    
2 اسفند 1393