وقتی تو اومدی...

گل من :))

یه روزی زیر گنبد نیلی، بود یه گلدون تنهای تنها خالی بود جای گل تو قلبش، خونه داشت تو سینش غم دنیا حالاغصه و غم دیگه رفته بازم اومده فصل بهارون چونکه غنچه پاکی نشسته میون دل تنهای گلدون گل من، گل من تو جلوه پاک بهارون گل من، گل من منم گلدون تو گل گلدون گل من تو قلبم، شده غنچه عشق تو مهمون گل من . . این متن آهنگ گل من گروه آرین بود، چند وقت بود داشتم فکر می کردم چه شعر زیباییه برای اینکه برات بخونم، چون تو گل منی و منم باید از گلم مواظبت کنم، پس من گلدون توام مامانی.  
31 فروردين 1394

اولین بار که حست کردم

سلام پسرم چطوری مامان؟ من پنجشنبه شب یعنی 27 اسفند ساعت 12 یه حسی تو دلم داشتم، انگار چند تا حباب تو دلم ترکید، فکر کنم اون حبابا و ترکیدناش ربط به تو داشت گل پسرم اگه بدونی چه حسی بود؟ یه لبخند پت و پهن اومد رو لبای مامان. حس کردم پسرکوچولوی مامان داره شروع می کنه به شیطونی بعد باز منتظر موندم ببینم حرکت دیگه ای می کنی یا نه؟ ولی هر چی قربون صدقت رفتم و صدات زدم دیگه هیچ خبری نشد  احتمالا گفتی خیلی هم تکون بخوری مامان زیادی ذوق مرگ میشه عزیزم بی نهایت منتظر روزیم که بیای دنیا و من و بابات بغلت کنیم   ...
29 فروردين 1394

سلام گل پسر مامان

سلام پسر مامان تو یه پسری، یه پسر خوشگل، سالم(الهی شکر) و قوی. تو در آینده یه مرد میشی، یه مرد قوی و مهربون، مثل پدرت. و من یه مرد کوچولو از الان دارم یه مردی که یه جورایی شبیه خودمه و شبیه عشقم. یه مرد کوچولو که من مسئولشم، باید بهش غذا بدم، باید بزرگش کنم، باید بهش زیباییهای دنیا رو نشون بدمف باید بهش صداقت یاد بدم، باید بهش جسارت یاد بدم. دیروز دکتر تو سونوگرافی وقتی گفت پسری، از ته دل خندیدم.  و وقتی پدرت فهمید پسری، چشماش برق زد. امروز صبحم بهم میگه مواظب پسرم باش مامانی بابات اسم مهرادو دوست داره احتمال داره تو اسمت بشه مهراد دوست دارم مهراد مامان ...
25 فروردين 1394

صدای قلب کوچولوت یکی از شیرین ترین نغمه های زندگیم بود

عزیزززززممممممممممم من یکشنبه ساعت 5.30 بعدازظهر صدای قلبتو شنیدم صدای قلب ریتمیک و ارومتو یه ریتم اروم و منظم، الهی فدای اون قلب کوچولوت بشم من، دکتر می گفت صدای قلبت پسرونس بهش گفتم خانم دکتر من خواب دیدم دختره گفت شاید خواب زن چپه مامان وقتی گفت صدای قلبت پسرونس، تمام قلبم روشن و گرم شد، فکر اینکه یه بی بی پسر تو خونه داشته باشم و عاشقش باشم تمام قلبمو گرم کرد. الهی من فدای اون صدای قلبت بشم، اون لحظه فقط خندیدم، اما الان که دارم می نویسم چشمام خیس شده. وقتی اومدم بیرون اول به بابت زنگ زدم و گفتم دکتر میگه صدای قلبش پسرونس  صدای شاد باباتو از اونور خط شنیدم که میگفت پسر منه من فقط تو این روزا ارزومه تو سال...
18 فروردين 1394

مامانی به زودی معلوم میشه دختری یا پسر

سلام عزیز دل مامان من دیشب یه خوابی دیدم، تو خواب از مادربزرگم(مامان قمر) که فوت کرده، چند تا النگوی طلامیرسه دستم. عمم (عمه مامان که به زودی می بینیش و برات یه پتوی خوشگل بافته) می گفت وقت دختر بزرگشو حامله بوده خواب می بینه که یه عالمه طلا از تو حوض جمع می کنه و همین مادربزرگم(مامان قمر)، بهش میگه بچت دختره. با توجه به همه اینا من فکر کنم تو دختری مامانی الهی فدات شم. میدونی اگه دختر باشی چقدر دوست خواهم داشت، میدونی چقدر لباسای گوگولی و ناز در انتظارته. میدونی چقدر دیوانه وار دوست خواهم داشت و چقدر سعی می کنم یه دختر خودساخته و با عزت نفس بشی. کمکت می کنم تمام زوایای زنانه وجودتو بشناسی و قدرخودتو به عنوان یه زن بدونی. م...
15 فروردين 1394

عیدت مبارک عزیزم

عیدت مبارک عزیزم امسال سال توست، سال تولدته، امسال تو به این دنیا پا میذاری خدا کنه بتونم برات مادر خوبی باشم، مادری که بهم افتخار کنی خدا کنه بتونم حمایتت کنم و کمکت کنم برای زندگی آماده شی عزیزم امسال عید من هیج جا نرفتم  خونه بودم و مهمون داشتم، متی اینا خونمون بودن، الانم بابات رفته عید دیدنی پیش مادرجون اینا و من موندم و خاله. نرفتم چون فکر کردم شاید تو راه اذیت شم، بابا هم زنگ زد و گفت کاملا حدسم درست بوده و خیلی تو راه اذیت شده قربونت برم، امسال به یمن قدمت عید همش هوا بارونی و خنک بود، طوری که مجبور بودیم لباس گرم بپوشیم. روز اول عید بارون می اومد، روز دومم همینطور سال تحویل خونه مامان جون بودیم، کنار سف...
8 فروردين 1394

لیموی من تو هفته 14

سلام مامانی من این روزا همش گوش به زنگم تا شاید حرکتتو حس کنم البته شنیدم هنوز خیلی زوده ولی من یه مامان منتظرم دیگه گفتم شاید تو شیطون من زودتر شروع کنی به حرکت پنجشنبه تولد مامان بود، اولین تولدی که تو هم بودی و حضور پررنگ داشتی، کاملا تو شکم مامان مشهودی و همه خیلی دوست دارن و منتظرن تو بیای سه شنبه هم یه برف خوشگلی اومد رفتم جلوی پنجره تا برفو ببینی هر روزو می شمارم تا تو بیای، ما خیلی دوست داریم ...
23 اسفند 1393

دیدمت مامانی

دیروز برای من روز مهمی بود مامان من دیروز برای اولین بار شکلتو دیدم، تو سونوی قبلی قد یه عدس بودی!!! اصلا معلوم نبودی ولی دیروز دیدمت، سرکوچولوتو، شکمتو، دست و پاتو قربونت برم، تازه تکون میخوردی می پریدی هوا، خانم دکتر که دستگاه سونو رو تکون میداد یا یه کم ضربه میزد تو تکون میخوردی فدات بشم من بابات ماموریت بود و نتونسته بودم باهام بیاد، مامان جون اومد که قبل من دیدتت و گفت ماشالا چه تکونی میخوره آخیییییییییییی بعدم من دیدمت، عسلم، پاهاتو مینداختی هوا از مطب که اومدم بیرون سریع عکستو برای بابا فرستادم، ولی نمی تونست تو رو تشخیص بده، شب که برگشت براش توضیح دادم تازه بابات می گفت چرا ضربه میزدین به شکمت؟ بچم تکون م...
13 اسفند 1393

تو هفته یازدهم

سلام انجریک :)) اون روز بابات میگه نونه چطوره؟ میگم نونه کیه؟ میگه بی بی دیگه، من نمیدونم چرا بهت می گه نونه، یعنی احتمالا نون کوچک؟؟؟ یا شاید نی نی کوچک :)) دیروز رفتم دکتر تغذیه، ببینم باید چه چیزایی بخورم که به درد بخوره و برای تو مفید باشه، از اون طرفم چقدر بخورم که بعد اینکه به دنیا اومدی تبدیل نشم به یه مامان چاق بعدش رفتم خونه مامان جونت، شام خوردیم و اومدیم، خیلی دلم میخواست همون جا بخوابم، بس که خسته شده بودم. تو بیمارستان هم کلی بی بی کوچولو دیدم که اومده بودن دکتر برای چک آپ، یا مریض شده بودن طفلیا دوست دارم زودتر برم برات لباس بخرم، اما من نمیدونم تو دختری یا پسر آخه ...
5 اسفند 1393

بدون عنوان

خب امروز باهم آشنا شدیم تا حدودی ...من از همین الان خیلی دوست دارم  الانم سره کارم بعدا میام کلی حرف میزنم باهات ...
3 اسفند 1393